معنی کلمه کیوان در لغت نامه دهخدا
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.ابوشکور ( از لغت فرس اسدی ).فروتر ز کیوان تو را اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.ابوشکور ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکند بن پی ایوان.خسروانی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 83 ).به دُم لشکرش ناهید و هرمز
به پیش لشکرش بهرام و کیوان.دقیقی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).خروش سواران و اسبان به دشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت.فردوسی.شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.فردوسی.پراندیشه شد تا به ایوان رسید
کلاهش ز شادی به کیوان رسید.فردوسی.خداوند کیوان و گردان سپهر
ز بنده نخواهد جز از داد و مهر.فردوسی.به حیله پایگه همتش همی طلبد
از این قبل شده بر چرخ هفتمین کیوان.فرخی.کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مِه از کیوان.عنصری.بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.منوچهری.شده کیوان ز هفتم چرخ یارش
به کام نیکخواهان کار و بارش.( ویس و رامین ).