معنی کلمه کیو در لغت نامه دهخدا
کیو. [ ک َ ] ( اِ ) به معنی کاهو باشد، و آن تره ای است که خورند و به عربی خس خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). کاهو را گویند، و آن را کوک نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). کاهو که خوردن آن خواب آورد. و در سامی کیبو ( به زیادتی بای موحده ) آورده. ( فرهنگ رشیدی ). کاهو. کیوه. در مهذب الاسماء «کیو» را در معنی خس عربی آورده. ( از حاشیه برهان چ معین ). || به معنی ماده و سبب و علت هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از برساخته های فرقه آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 26 شود. || آبجو و فقاع. ( ناظم الاطباء ).
کیو. [ ی ُ ] ( اِخ ) نام جزیره ای دربحرالروم متعلق به دولت عثمانی که جزیره سقز نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ساقز. ارض المصطکی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جزیره ای از مجمعالجزایر یونان و یکی از چند نقطه ای است که آنجا را زادگاه همر شاعر معروف یونانی می دانند. این جزیره 66000 تن سکنه دارد و مرکز آن هم که 26000 تن سکنه دارد، به همین نام معروف است. بندری است که شراب آن بسیار معروف است. ( از لاروس ). و رجوع به کیوس و کیه [ ی َ / ی ِ ] شود.