معنی کلمه کیهان در لغت نامه دهخدا
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر.فردوسی.بر این دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران کیهان بدند.فردوسی.بدو گفت رستم که کیهان توراست
همه کهترانیم و فرمان تو راست.فردوسی.چو خواهد بود سال بد به کیهان
پدید آید ز خشکی در زمستان.( ویس و رامین ).بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش ، خود این است کار کیهان را.ناصرخسرو.که بنده دانشند این هر دو زیراک
زبهر دانش آباد است کیهان.ناصرخسرو.رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده ست چون تو در دام.ناصرخسرو.در خراسان چو من کجا یابی
که به هر فضل فخرکیهان است.مسعودسعد.مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف
جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود.سنائی.صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام
این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده.خاقانی.او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا به کیهان.خاقانی.همتم بر سر کیهان خورد آب
ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟خاقانی.هین برو جلدی مکن سودا مپز
که نه تان پیمود کیهان را به گز.مولوی.ظاهرش را شهره کیهان کنیم
باطنش را از همه پنهان کنیم.مولوی.هر کسی کو حاسد کیهان بود
آن حسد خود مرگ جاویدان بود.مولوی.رجوع به گیهان شود.