کینه توز

معنی کلمه کینه توز در لغت نامه دهخدا

کینه توز. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) کینه اندوز. کینه کش. ( غیاث ). کینه خواه. ( آنندراج ). صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده. کینه توزنده. ( ناظم الاطباء ). کین کش. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جنگجو و کینه ور :
زبهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکر رزم یوز.فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).چو آمد به زاول یل کینه توز
برآسود با کام دل هفت روز.اسدی.گرفتار در دست آن کینه توز
همی گفت با خود به زاری و سوز.سعدی.لعل لب کرشمه را چاشنی عتاب ده
چین غضب زیاده کن ابروی کینه توز را.طالب آملی ( از آنندراج ).و رجوع به کین توختن و مدخل بعد شود.

معنی کلمه کینه توز در فرهنگ معین

(نِ ) (ص مر. ) انتقام جو.

معنی کلمه کینه توز در فرهنگ عمید

کسی که در دل از کسی کینه دارد، کینه کش، انتقام گیرنده.

معنی کلمه کینه توز در فرهنگ فارسی

( صفت ) انتقام گیرنده منتقم .
کینه اندوز . کینه کش . کینه خواه . صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده . کینه توزنده .

معنی کلمه کینه توز در ویکی واژه

انتقام جو.

جملاتی از کاربرد کلمه کینه توز

گردد گران کمانکش ایّام کینه توز پیچد ز درد ارقم دوران کج نهاد
بد از سرفرازان یکی کینه توز سپهدار او بود نامش متوز
سخت نیک آمد که پیش از کینه توزی باد مهر گل بسان خار پشت از بیم روی اندر کشد
خدنگ از دل جنگیان کینه توز تبر مغز کاف و سنان سینه دوز
یا کرم کن ، از چنگ شیطان کینه توز نجاتمان بده
وصل تو وفا نکرد لیکن هجران تو کرد کینه توزی
زلفی ز برای عقل سوزی داری عمری ز برای کینه توزی داری
بماندند آنجای تا چند روز نپرسید از حالشان کینه توز
کینه توز و کینه ورز و کینه خواه و کینه جو فتنه آر و فتنه بار و فتنه کار و فتنه زا
من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را تا نکنی ملامتی غمزه کینه توز را