معنی کلمه کیل در لغت نامه دهخدا
تو باد پیمودی همچو غافلان و فلک
به کیل روز و شبان عمر بر تو بر پیمود.ناصرخسرو.کی بود کز زلف او زآن سان که قطران خال زد
مشک پیمایم ز کیل وغالیه سنجم به من.سوزنی.واین دهقان او را هر سال دویست کیل پنج منی غله دادی.( چهارمقاله ).
هرکو به کیل یا کف هست آفتاب پیمای
از آفتاب ناید یک ذره در جوالش.خاقانی.گر خرمن امیدسراسرتلف شود
از کیل روزگار تلافی آن مخواه.خاقانی.جمله نفسهای تو ای بادسنج
کیل زیان است و ترازوی رنج.نظامی.مانده ترازوی تو بی سنگ و دُر
کیل تهی گشته و پیمانه پر.نظامی.کیل زیان سال و مهت بوده گیر
این مه و این سال بپیموده گیر.نظامی.هم ترازوی حق است و کیل او
زآن سوی حق است دایم میل او.مولوی.کیل ارزاق جهان را مشرفی
تشنگان فضل را تو مغرفی.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 306 ).|| وزنی معادل سه من و هشت یک ِ من. ( بحر الجواهر، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || وزنی معادل هشتادوشش من. ( بحرالجواهر، از یادداشت ایضاً ). || پیمانه ای یونانی است که مقابل «بت » عبری و به اندازه نه من تبریز می باشد. ( قاموس کتاب مقدس ). || اخگر که از آتش زنه پراکنده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اذا طلع سهیل رکع کیل و وضعکیل ؛ یعنی رفت گرما و آمد سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) پیمایش. ( ناظم الاطباء ). پیمایش. سنجش. ( فرهنگ فارسی معین ).
کیل. [ ک َ ] ( ع مص ) پیمودن گندم را. مکیل. مکال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اندازه نمودن چیزی را به چیزی. ( آنندراج ). پیمودن به پیمانه. ( تاج المصادر بیهقی ). پیمودن. ( غیاث ). پیمودن گندم و جز آن را، و آن بیشتر در گندم استعمال شود. مکال. مکیل. ( از اقرب الموارد ). || پیموده شدن طعام ( گندم ): کیل الطعام و کئل الطعام ، مانند سئل و کول با قلب «یاء» به «واو»؛ پیموده شد گندم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کیل الطعام ( مجهولاً )؛ پیموده شد گندم ، و کاف را مضموم کنند و گویند کُیِل َ، و نیز کول الطعام گویند با قلب «یا» و «واو» و اسکان ماقبل. و اسم مفعول مکیل و مکیول است. ( از اقرب الموارد ). || طعام ( گندم ) پیمودن کسی را: کاله طعاماً؛ پیمود جهت او،کال له کذلک ، و منه قوله تعالی : و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون ؛ ای کالوا لهم. ( از منتهی الارب ). کاله ُ طعاماً؛ پیمود برای آن گندم ، و کال له الطعام نیز چنین است. ( ناظم الاطباء ). صاحب اقرب الموارد آرد: و گاهی به دو مفعول متعدی شود، مانند کلت زیداً الطعام ، و گاهی لام جر به مفعول اول داخل شود، مانند: کلت لزید الطعام . || سنجیدن درمها را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): کال الصیرف الدراهم ؛ صراف درمها را وزن کرد. ( از اقرب الموارد ). || بیرون ناآمدن آتش از آتش زنه. ( تاج المصادر بیهقی ). آتش ندادن آتش زنه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): کال الزند؛ آتش زنه نیفروخت و آتش از آن بیرون نجهید. ( از اقرب الموارد ). || اندازه نمودن چیزی را به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): کال الشی بالشی ٔ؛ این چیز را باآن چیز مقایسه کرد، و گویند: کلت فلاناً بفلان ؛ یعنی فلان را با فلان مقایسه کردم. ( از اقرب الموارد ). || بس بودن پیمانه طعام ( گندم ) کسی را: هذا الطعام لایکیلنی ؛ یعنی این قدر از طعام ( گندم ) بس نیست مرا پیمانه او. ( از منتهی الارب ). این پیمانه از گندم بس نیست مرا. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).