معنی کلمه کیش در لغت نامه دهخدا
دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوت رنگ و ناله چنگ
می خون رنگ و کیش زردهشتی.دقیقی.و مردمان روستا بیشتر کیش سپیدجامگان دارند. ( حدود العالم ).
ز دین پدر کیش مادر گرفت
زمانه بدو مانده اندر شگفت.فردوسی.کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیازد سوی کیش اهریمنی.فردوسی.تو بس کن ز دین نیاکان خویش
خردمند مردم نگردد ز کیش.فردوسی.پارسیان را از جهت کیش گبرگی نشایست که سال را به یکی روز کبیسه کنند. ( التفهیم ص 222 ).
ببستش به سوگند و پیمان و کیش
گرفتن ز دل جفت و پیوند خویش.اسدی.بر دین حقی و سوی جاهل
بر سیرت و کیش هندوانی.ناصرخسرو.و این یوسانوس چون باز با قسطنطنیه رسید کیش ترسایی تازه گردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ).
در میان رعیت عدل کردند و اندر کیش خود جور و ستم روا نداشتند. ( نصیحة الملوک غزالی ). همه روم ترسا شدند و ارمنیان همچنین کیش ایشان گرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
به کیش عشق پرستش رواست جانان را.ادیب صابر.فارغ از نقش دین و کیش همه
گورخانه هوای خویش همه.سنائی ( مثنویها چ دانشگاه ص 157 ).جان نو داده ای جهانی را
فرق ناکرده اهل مذهب و کیش.انوری.دین ور نه و ریاست کرده به دینور
کیش مغان و دعوت خورده به دامغان.خاقانی.ز چارنامه عیان شد که من موحد نامم
به چارکیش خبر شد که من مقدس کیشم.خاقانی.چنان در کیش عیسی شد بدو شاد
که دخت خویش مریم را بدو داد.نظامی.به جزعشقت ندارم کیش و ملت
به جز کویت ندارم خان ومانی.عطار.