معنی کلمه کیر در لغت نامه دهخدا
همی از آرزوی کیر خواجه را گه خوان
به جز زویج نباشد خورش به خوانش بر.معروفی ( از یادداشت ایضاً ).کس به سگ اندرفکن که کیر کسائی
دوست ندارد کس زنان بلایه.کسائی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).کیز نمد باشد و مصحف او کیر
کیر به کون تو باد و خفته تو بر کیز.سوزنی ( از یادداشت ایضاً ).حبذا کیر قاضی کیرنگ
آنکه دارد ز سنگ خارا ننگ.انوری ( از آنندراج ).گر فیل کیر پشّه خورد نیست این عجب
پشّه که کیر پیل خورد این عجب بود.امیرخسرو ( از آنندراج ).کیر من چون علم برافرازد
کم ز سنجاق شاه غازی نیست.عبید زاکانی.دوستان کار کیر بازی نیست
هیچ کاری بدین درازی نیست.عبید زاکانی.دوش آن حریف نازک و آن یار غمگسار
با من شراب خورد و گرفتمْش در کنار
این کیر سخت خورد و ننالید و دم نزد
سختا که آدمی است بر احداث روزگار.عبید زاکانی.- به کیر گاو زدن ؛ درپخش مالی یا چیزی اسراف کردن : هر چه دار و ندار داشت همه را به کیر گاو زد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به کیرم ؛ دشنامی است برای ابراز تنفر و اشمئزاز نسبت به وقوع عملی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کیر به کون ِ ؛ دشنامی است ، یعنی کیر به کون... باد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کیر خر ؛ کنایه از احمق و بیخرد، و بدین معنی دندان خر نیز گویند. کون خر. ( از آنندراج ). کنایه از احمق. بیخرد. ( فرهنگ فارسی معین ) :