معنی کلمه کید در لغت نامه دهخدا
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا به کار نیاید سریشم و کیدا .دقیقی ( از لغت فرس اسدی ).|| ( اِخ ) نام ستاره ای منحوس که به هندی کیت نامند. ( غیاث ). در علم احکام نجوم ، نجم نحسی در آسمان که دیده نشود و برای او حساب معلومی است که بدان حساب ، جای او را استخراج کنند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خانه طالع عمرم ششم و هشتم کید
چون ندیدید که جاماسب دهائید همه.خاقانی.- کید قاطع ؛ نام کوکبی منحوس دم دار، و آن قاطع اعمار است. ظاهراً مفرس کیت است که به یای مجهول در هند نام ستاره ای منحوس است. ( غیاث ) ( آنندراج ). نام یکی از ذوات الأذناب است که احکامیان آن را سخت شوم نهند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
یا نحوس کید قاطع را ز جهل
بر سعود شعریان خواهم فشاند.خاقانی ( از یادداشت ایضاً ).کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر.خاقانی.
کید. [ ک َ ] ( اِخ ) نام نوشابه بردعی بوده که قیدافه معرب آن شده ، و اصل درآن کندابه یعنی آب قند بوده است ، نوشابه نیز به همان معنی است و قند معرب کنداست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کیدپا شود.
کید. [ ک َ ] ( ع مص ) بد سگالیدن. ( ترجمان القرآن ). بد سگالیدن. مکید و مکیدة مثله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. ( ناظم الاطباء ):کاده یکیده کیداً؛ خدعه و مکر کرد با وی. مکیدة اسم است از آن. ( از اقرب الموارد ). || خدعه ومکر آموختن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).و بدین معنی تفسیر شده است «کذلک کدنا لیوسف » ( قرآن 76/12 )؛ یعنی یوسف را کید آموختیم بر برادرانش. || جنگیدن با کسی. ( از اقرب الموارد ). آتش برآوردن آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): کاد الزند النار؛ آتش برآورد آتش زنه. ( ناظم الاطباء ). || قی کردن. || کوشیدن زاغ در بانگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با هم مروسیدن. یقال : هو یکیده ؛ ای یعالجه. ( منتهی الارب ). با هم مروسیدن. ( آنندراج ). همت گماشتن و پرداختن به کاری.( از اقرب الموارد ). || مردن. یقال : هو یکید بنفسه ؛ ای یجود بها. ( منتهی الارب ). مردن. ( آنندراج ). مردن ، و گویند: «رأیته یکید بنفسه »؛ یعنی او رادیدم که در جان کندن رنج می کشید. ( از اقرب الموارد ). کاد فلان بنفسه ؛ مرد فلان. ( ناظم الاطباء ). || حیض آوردن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): کادت المراءة؛ حایض شد آن زن. ( ناظم الاطباء ). || آهنگ نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نزدیک شدن کار که بشود، و یقال : کاد یفعل کذا. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). کاد یفعل کذا؛ نزدیک شد این کاررا بکند ( واوی و یائی ). ( ناظم الاطباء ). رجوع به کَوْد شود. || درشتی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : لا کیداً و لا هماً؛ یعنی نه درشتی می کنم و نه قصد. و الفعل من ضرب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لا و اﷲ کیداً و لا هماً؛ یعنی نه حیله می کنم و نه قصد می کنم ؛ این جمله را کسی گوید که بر کاری واداشته شود که آن را ناپسند دارد. ( از اقرب الموارد ).