کیخ

معنی کلمه کیخ در لغت نامه دهخدا

کیخ. ( اِ ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. ( فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. ( برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده. ( انجمن آرا ). پیخ. رَمَص. قی ( در چشم ). خیم. ژفک. ژفکاب. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز جامه ها به تنم بر نماند چندانی
که کیخ چشم کنم پاک و بینی و فوزم.سوزنی ( از یادداشت ایضاً ).|| چرکی که بر دست و پا نشیند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه کیخ در فرهنگ معین

(اِ. ) چرکی که در گوشه های چشم پیدا شود.

معنی کلمه کیخ در فرهنگ عمید

= بیخ

معنی کلمه کیخ در فرهنگ فارسی

( اسم ) چرک گوشه های چشم پیخ : شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ . ( ابوشعیب )

معنی کلمه کیخ در ویکی واژه

چرکی که در گوشه‌های چشم پیدا شود.

جملاتی از کاربرد کلمه کیخ

چو کیخسرو آمد در ایوان اوی به پای اندر آورد کیوان اوی
شده است خانهٔ کیخسرو آشیانهٔ جغد منِ خرابه‌نشین دلخوشم وطن دارم
آرش کیخسروی (زادهٔ ۱۳۵۳) فعال سیاسی و وکیل و فعال حقوق بشر ایرانی است. وی همچنین عضو حزب پان ایرانیست است.
چو خسرو همچو کیخسرو روان شد خدنگی بود گویی کز کمان شد
ای که کیخسرو زمانی تو کی روا باشد ار ندانی تو؟
پروین شاهرخ می‌گوید در یکی از شب‌های تیرماه ۱۳۱۹ او را در یک مجلس عروسی دستگیر و همان شب کشتند و جنازه وی را در مسیر منزلش انداختند. به گفته حسین مکی به دلیل حملات بهرام شاهرخ در رادیو برلین، رضاشاه دستور مرگ پدر وی یعنی ارباب کیخسرو را صادر کرد.
برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه چنین گفت با پهلوان سپاه
که کیخسرو آن رابه لهراسب داد که لهراسب زان پس بگشتاسب داد
کس ندیدش دیگر به خانهٔ خویش اینت کیخسرو زمانه خویش
با کنار آمد از بحار غم آنک شد برون از میان چو کیخسرو
همیشه رای تو روشن همیشه عزم تو محکم یکی چون جام‌ کیخسرو یکی چون سد اسکندر
دیدار خدا لقای درویشان است کیخسرو و جم، گدای درویشان است