معنی کلمه کیان در لغت نامه دهخدا
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر.فردوسی.بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.فردوسی.چنین تا برآمد بر این سالیان
همی تافت از شاه فر کیان.فردوسی.کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان.فردوسی.مهران بگفت معلوم است که صدمه هادم اللذات چون دررسد، کاشانه کیان و کاخ خسروان همچنان درگرداند که کومه بیوه زنان. ( مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ).
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده.خاقانی. || بزرگان. سروران. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.خاقانی.|| به معنی اصل نیز گفته اند. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
کیان. [ ک ُ / کیا ] ( اِ ) خیمه کرد و عرب بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 354 ). بعضی گویند خیمه کردان و عربان صحرانشین باشد. ( برهان ). خیمه های کردان و تازیان بیابان نشین. ( ناظم الاطباء ). خیمه های کرد و عرب و سایر صحرانشینان. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گیان. در پهلوی ، ویان . فرهنگها این کلمه را در کاف تازی ( کیان ) آورده اند و بیتی را از ابوشکور به شاهد آن نقل کرده اند، چنانکه کلمه پهلوی نشان می دهد صحیح با گاف پارسی است. ( فرهنگ فارسی معین : گیان ) :
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.رودکی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان.ابوشکور ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).با بخشش او بحر چه چیز است ، سرابی
با همت او چرخ چه چیز است ، کیانی.فرخی ( از یادداشت ایضاً ).خرگه ترک و وثاق ترکمان بینی همه