کژبین. [ ک َ ]( نف مرکب ) کژبیننده. کژچشم. ( آنندراج ). لوچ چشم. احول. ( ناظم الاطباء ). دوبین. ( فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه. نابکار. ( ناظم الاطباء ) : ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا.مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).