معنی کلمه کچه در لغت نامه دهخدا
دو دست این جهان و آن جهان پوچ
کچه پیش من است این پوچ و آن پوچ.میرتشبیهی ( از فرهنگ جهانگیری ).رجوع به کَجَه شود.
- کچه گل کردن ؛ بیرون آمدن کچه از مشت کسی. ( از آنندراج ).
- || ظاهر شدن راز پنهانی و مأخذ، همان انگشتربازی است و هر وقتی که گل کند انگشتر که پنهان است پیدا می شود. ( از آنندراج ).ظاهر شدن و فاش کردن چیزی نهانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کچه بازی شود.
|| زنخ و چانه را نیز گویند که موضع ریش بیرون آمدن باشد. ( برهان ). کچه بمعنی زنخ است مرادف کاچه و آن را چانه نیز گفته اند. ( از آنندراج ). کاجه.( از فرهنگ جهانگیری ). کُچَّه. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). مخفف کاچه ، در شیراز نیز بدین معنی مستعمل است. ( فرهنگ نظام ).
- کچه درآوردن ؛ به شیرازی یعنی دهان و چانه را کج کردن به تمسخر و تقلید کسی. ( آنندراج ). دهن کجی کردن به تمسخر و تقلید کسی. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به کُچَّه شود.
|| کفگیر. || قلابی که از آن گوشت آویزان کنند. ( ناظم الاطباء ). || کسی که سخن فصیح نتواند گفت و آن را کج زبان نیز گویند. ( آنندراج ).
کچه. [ ک َ چ َ ] ( اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. ( از ترجمه سفرنامه مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154 ). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر را کچه می گفته اند و یاقوت شهر کلار را همان کچه دانسته اما در این نامها اختلاط و اشتباه روی داده است دور نیست که کلار و کچه و رویان شهرهایی نزدیک به هم و حتی احتمال می رود هر سه اسم یک شهر باشند. ( از جغرافیای تاریخ لسترنج ص 398 و 399 ).
کچه. [ ک ِ چ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 321 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).