معنی کلمه کپک در لغت نامه دهخدا
کپک. [ ک َ ] ( اِ ) کف دست را گویند. ( اوبهی ).
کپک. [ ک ُ پ َ ] ( اِ ) مسکوک خرد معمول در روسیه. پشیز روسیان.
کپک. [ ک ُ پ َ ] ( ترکی ، اِ ) سگ باشد به زبان ترکی. ( یادداشت مؤلف ).
کپک. [ ک ُپ ْ پ َ ] ( اِ ) در تداول مردم گناباد خراسان گوسپندی است که چهار دست و پای کوتاه دارد.
کپک. [ ک َ پ َ ]( اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز. سکنه 188 تن. آب از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).