کپنک

معنی کلمه کپنک در لغت نامه دهخدا

کپنک. [ ک ِ / ک َ پ َ ن َ ] ( اِ ) نمدی که مردم بینوا در زمستان بر دوش گیرند. ( غیاث اللغات ). پوشش پشمینه که درویشان پوشند و آن تا کمر است و آستین هم ندارد و چون کفن واری است آن را کفنک گفته اند و «فا» به بای فارسی تبدیل یافته است. ( از آنندراج ). جامه نمدین که کردان و بعض روستائیان روی دیگر جامه ها دارند. جامه زبرین شبانان و روستائیان از نمد. جامه خشن نمدین. نیم تنه یا جبه نمدین یا از جامه پشمین خشن کرده. ( یادداشت مؤلف ). جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستائیان و درویشان و جوانمردان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود می پوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین و باآستین های بلند؛ کپنک بلند و جلو آن باز است. بالاپوش نمدین. کفنک. ( فرهنگ فارسی معین ). شولا. ( یادداشت مؤلف ). کپنگ. ( آنندراج ): همگنان نذر کردند که اگر بیابند برهنگان را به کپنک و کرباس بپوشانند. ( نظام قاری ص 141 ).
بهتر از اطلس و سقرلاط است
در بر مردم خدا کپنک.باباکوهی ( از آنندراج ).ما که با یک فتنی ساخته ایم وکپنک
بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک.( از فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه کپنک در فرهنگ معین

(کِ یا کَ پَ نَ ) (اِ. ) جامه پشمینه ای که درویشان در زمستان پوشند.

معنی کلمه کپنک در فرهنگ عمید

نمدی ضخیم که چوپان ها بر تن می کنند.

معنی کلمه کپنک در فرهنگ فارسی

جلیتغه نمدی ضخیم که سابقاسوارکاران وجنگجویان میپوشیدند
( اسم ) جام. مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود : بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین : [ ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ? ] ( گل کشتی )

معنی کلمه کپنک در دانشنامه آزاد فارسی

کَپَنَک
(در زبان ترکی: پروانه) بالاپوش دراویش، چوپانان، شترسواران و روستاییان. این بالاپوش گشاد، جلوباز، با آستین های بسیار بلند و گاه بی آستین و از نمد بود که در فصل زمستان پوشیده می شد. در قرن ۱۲ق در تبریز تولید می شد.

معنی کلمه کپنک در ویکی واژه

بسنجید با قبا، فارسی میانه kabāh، احتمالاً واژه ای ایرانی ماوراءانهری که از طریق ترکی وارد فارسی شده است.
جامه پشمینه‌ای که درویشان در زمستان پوشند.

جملاتی از کاربرد کلمه کپنک

گفتمش جامه جان بر قد زیبای شما است گفت پوشیم بیک رنگی رندان کپنک
نمد و پشم ز قربانی اسمعیل است سبب این بود که شد پیش محبان کپنک
تا بگیرد سر گوشی بر ارباب طریق از صدف ساخته در در دل عمان کپنک
مکن ای خواجه! مرا در کپنک‌پوشی عیب زان که من نور خدا یافته‌ام در کپنک
آن که او معجز رمز از کپنک پوش ندید تیغ «الا» بزند گردن «لا» در کپنک
مخمل سبزه شود خوابگه شاهد دشت کوه بر سر کشد از ابر چو رندان کپنک
چون نسیمی کپنک‌پوش شد از فضل اله جنت و حور و لقا یافته‌ام در کپنک
دولت وصل تو را یافته‌ام در کپنک نظر لطف خدا یافته‌ام در کپنک
پیش سید که بگو سر حقیقت آورد جبرئیل از نظر رحمت رحمان کپنک
چون بزنا رد و زلف تو میان دربندد خرقه فقر بود در بر مردان کپنک