معنی کلمه کِو در لغت نامه دهخدا
کو نبود آنکه دن پرستد هرگز
دن که پرستد مگر که جاهل و کودن .ناصرخسرو.|| ( اِ ) توانایی و قدرت. || قامت و قد و اندام. ( ناظم الاطباء ).
کو. ( اِ ) راه فراخ و بزرگ را گویند که شاهراه باشد. ( برهان ). شاهراه. ( ناظم الاطباء ). || کوی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). مخفف کوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). محله. ( غیاث ) :
آن سگی در کو گدایی کور دید
حمله می آورد و دلقش می درید.مولوی.دگر روز شد گرد هر کو دوان
عسل بر سر و سرکه بر ابروان.سعدی.- کوبه کو ؛ محله به محله. کوی به کوی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب مردی دوانم کو به کو.مولوی.وقت اندیشه دل او رزم جو
وقت ضربت می گریزد کو به کو.مولوی.ای بگشته زین طلب تو کو به کو
چند گویی آن گلستان کو و کو.مولوی.سگ ز پی جیفه رفت در به در و کو به کو
گر به سگی قائمی جیفه دنیا طلب.وحشی ( از فرهنگ فارسی معین ). || راه کوچک و تنگ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کوچه. ( غیاث ) :
نیزه بازی اندرین کوهای تنگ
نیزه بازان را همی آرد به ننگ.مولوی.|| چارراه. || بازارجای. || میدان. ( ناظم الاطباء ).
کو. ( موصول + ضمیر ) مخفف که او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). که او. که وی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دورشو از راه بی کرانه و ترفنج.رودکی.خشم آمدش و هم آنگه گفت ویک
خواست کو را برکند از دیده کیک.رودکی ( احوال و اشعار ص 1088 ).رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت.رودکی.پنداشت همی حاسد کوبازنیاید
بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.رودکی.دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.بوشکور.نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کو نشانه را.شاکر بخاری.