کُس

معنی کلمه کُس در لغت نامه دهخدا

کس. [ ک َ] ( اِ ) مردم باشد، چه کسی مردمی و ناکسی نامردمی را گویند. ( برهان ). آدمی. شخص. تن. فرد. ( یادداشت مؤلف ). مردم. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( یادداشت مؤلف ). شخص. مرد. نفر. آدمیزاد. ( ناظم الاطباء ). مطلق آدمی. ( آنندراج ) :
به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز
به شب به چشم کسان اندرون ببینی خار.رودکی.بسا کسا که ندیم حریره و بره است
وبس کس است که سیری نیابد از ملکی.ابوالمؤید.همه کبر و لافی بدست تهی
بنان کسان زنده ای سال و ماه.معروفی.آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
برخویشتن نگر نتواند فراز کرد.ابوشکور.ز جور کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی.ابوشکور.اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارندارز.فردوسی.بدان نامور گفت پاسخ شنو
یکایک ببر پیش سالار نو
بگویش که عیب کسان را مجوی
جز آنگه که برتابی از عیب روی.فردوسی.که چیز کسان دشمن گنج تست
بدان گنج شو شاد کز رنج تست.فردوسی.بخور هرچه داری منه باز پس
تو رنجی چرا ماند باید به کس.فردوسی.که را مجهول تر بیند به مجلس
نکوتر دارد از کسهای دیگر.فرخی.اندک نگرش نیست که اندک نگرش کس
درگاه بزرگان همه ذل است و هوان است.منوچهری.یکی بفریفتی جفت کسان را
به ننگ آلوده کردی دودمان را.( ویس و رامین ).امیر گفت من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ).
به دست کسان چون توان کشت شیر
نباید ترا پیش او شد دلیر.اسدی.همچون کسانی نباشند که مشت در تاریکی زنند. ( کلیله و دمنه ).
در زیر بار منت تو یک جهان کس است
شرح و بیان به کار نیاید که کی و کی.سوزنی.یک کس نامستمع ز استیز و رد
صد کس گوینده را عاجز کند.مولوی.آنچه می مالند در روی کسان
جمع شد در چهره آن ناکسان.مولوی.کسانی که از ما به عیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند.سعدی.تفرج کنان بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس.

معنی کلمه کُس در فرهنگ معین

(کَ ) ۱ - (اِ. ) شخص ، مردم ، ذات . ۲ - (مبهم ) شخص مبهم . ۳ - فردی ، احدی . ۴ - یار، رفیق ، همدم . ۵ - خویش ، خویشاوند. ۶ - مرد، جوانمرد.
(کُ ) (اِ. ) (عا. ) اندام خارجی تناسلی زن ، فرج . ، ~خل کم عقل ، دیوانه . ، ~مشنگ کم عقل ، خُل .

معنی کلمه کُس در فرهنگ عمید

۱. شخص، ذات، آدمی ، مردم: کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی: ۷۹ ).
۲. [مجاز] خویش، خویشاوند.
۳. [مجاز] یار، همدم.

معنی کلمه کُس در فرهنگ فارسی

شخص، ذات، آدمی، مردم
( اسم ) آلت زن شرم زن فرج . توضیح : عضو تناسلی خارجی زن و جنس ماده در حیوانات دیگر است این عضو در انسان بشکل شکافی است که در وضع ایستاد. زن بطور افقی از جلو بعقب قرار گرفته و با دو زوج لب پوشانده شده . در بالای عضو مذکور قسمت محدب و برجسته ای که دارا ی مو است مشاهده میشود موسوم به جبل زهره . در قسمت جلو لبهای کوچک عضو نعوظی وجود دارد که معمولا بوسیل. قسمت بالای لبها ی کوچک پوشیده میشود . عضو نعوظی را ( بظر ) یا ( کلیتوریس ) نامند . در عمق و قسمت خلفی شکاف فرج سوراخ تحتانی مهبل دیده میشود که محل ورود شرم مرد است . بلافاصله در جلو سوراخ مهبل سوراخ مجرای ادرار قرار دارد . یا کس کفتار. ۱ - فرج کفتار . ۲ - جاذب. جلب محبت و مهربانی . یا کس کفتار با خود داشتن . قدرت جلب محبت دیگر انرا داشتن . یا کس گربه . ۱ - صدف جانور ی از شاخ. نرم تنان و ازرد. شکمپاییان که یکی از گونه های نوع سیپره میباشد . کس گربه برخلاف سیپره های معمولی که دارا ی صدف نسبه بزرگی هستند ( تقریبا بانداز. یک گردو ) دارا ی صدف کوچک است ( تقریبا بانداز. یک هست. گوج. کوچک ) اختلاف دیگرش با سیپر. معمولی در اینست که صدف سیپره ها خرما یی رنگ و دارا ی نقاط سیاه رنگ است و در محل شکاف رنگ آن روشن تر است ولی صدف کس گربه کاملا سفید میباشد . ۲ - در تداول اهالی کرمان بگیاهی خار دار از نوع گون گفته میشود .
دنباله چیزی . جمع اکسائ یا رکب کساه بر گردن آن افتاد

جملاتی از کاربرد کلمه کُس

از پی قهر نفس بی‌دینم بستن کُستی است آیینم
کُسی هرگز ندیده رویِ نوره دهن پر آب کُن مانندِ غوره
کُسی بَشّاش تر از روی مؤمن منزَّه تر ز خُلق و خویِ مؤمن
اباره به عربی ( عُدنَا )، روستایی است در دهستان کُسْمة از توابع استان رَیمه در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
در ۱۹۳۸ میلادی خط جدیدی بر اساس الفبای روسی برای زبان آسی وضع شد، که تاکنون معمول و مورد استفاده است. گرچه در سده‌های ۱۸ و ۱۹ کسانی بوده‌اند که به زبان آسی شعر می‌گفتند، اما کُستا ختاگوروف (۱۸۵۹–۱۹۰۶ میلادی) شاعر ملی و بنیان‌گذار ادبیات آسی به‌شمار می‌رود، سروده‌های او در ترقی و تکامل این زبان سهم مهمی داشته‌است. داستان‌های مربوط به قهرمانان «نَرت» از ادبیات ملی این زبان است که اکنون ضبط شده و به صورت مکتوب، موجود است و در ادبیات آسی اهمیت خاصی دارد.
اَلَم تَرَ أَنَّ الشَّمسَ بَعدَ کُسُوفِهَا لَهَا صَفحَهٌٔ تَغشَی العُیُونَ صَقِیلُ
کُسی بر عکسِ کُس‌های دگر تنگ که با کیرم ز تنگی می‌کند جنگ
همه بر گرد درگهش به طواف مرد سجاده باف و کُستی باف
و قال ابن عباس: هم المنافقون یترکون الصّلاة فی السّرّ اذا غاب النّاس و یصلّون فی العلانیة اذا حضروا کقوله: وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی‌ «یُراؤُنَ» النَّاسَ». و قال قتادة ساه عنها لا یبالی صلّی ام لم یصل. و قال الحسن: هو الّذی ان صلاها صلّاها ریاء و ان فاتته لم یندم.
کُسی چون غنچه دیدم نو شکفته گلی چون نرگس اما نیم خفته
وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی‌
خویشتن آویخت بس مرد و سُکُست وقت پیچاپیچ دست‌آویز جست