کویش
معنی کلمه کویش در فرهنگ معین
معنی کلمه کویش در فرهنگ عمید
۲. ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه.
معنی کلمه کویش در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کویش
ز بس خور بتابید بر رویشان شده پوست از روی نیکویشان
نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش بلای بی قراری روزی گردون شود یارب
بر سر کویشان عسس باشم با شکر مانع مگس باشم
عاشقان هستند در کویش ولیک بنگر اکنون چون نزاری زار نیست
به دستاویز سر میخواست اهلی که در کویش رود سر پیشتر رفت
میل ماندن در سر کویش زرشک مدعی نیست اما قوت رفتار می باید مرا
گر به کویش جا کنم یک شب سگش از طور من شب کند دوری سحر بیگانگی روز اجتناب
برو، ای صورت آن چشم که در چشم منی که نرفته ست ز کویش ز سفر باز آید
بکویش بس زدم فریاد، تأثیری نکرد آیا گرش در دل اثر میکرد چه میکردم؟!
پاسبان کرد گمانم که سگ کوی ویم بس که من در سر کویش گه و بیگاه شدم