کویش

معنی کلمه کویش در لغت نامه دهخدا

کویش. [ ک َ ] ( اِ ) ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. ( برهان ) ( آنندراج ). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. ( ناظم الاطباء ). شیرزنه. ( مجمل اللغه ) ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ابریج. مخض. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. ( فرهنگ فارسی معین ): الزبد؛ کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. ( تاج المصادر بیهقی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه کویش در فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) = کویشه . گویس . گویش . گویشه : ظرف دوغ و ماست .

معنی کلمه کویش در فرهنگ عمید

۱. ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشیدند.
۲. ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه.

معنی کلمه کویش در فرهنگ فارسی

( اسم ) ظرف دوغ و ماست .

جملاتی از کاربرد کلمه کویش

ز بس خور بتابید بر رویشان شده پوست از روی نیکویشان
نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش بلای بی قراری روزی گردون شود یارب
بر سر کویشان عسس باشم با شکر مانع مگس باشم
عاشقان هستند در کویش ولیک بنگر اکنون چون نزاری زار نیست
به دستاویز سر میخواست اهلی که در کویش رود سر پیشتر رفت
میل ماندن در سر کویش زرشک مدعی نیست اما قوت رفتار می باید مرا
گر به کویش جا کنم یک شب سگش از طور من شب کند دوری سحر بیگانگی روز اجتناب
برو، ای صورت آن چشم که در چشم منی که نرفته ست ز کویش ز سفر باز آید
بکویش بس زدم فریاد، تأثیری نکرد آیا گرش در دل اثر میکرد چه میکردم؟!
پاسبان کرد گمانم که سگ کوی ویم بس که من در سر کویش گه و بیگاه شدم