معنی کلمه کوی در لغت نامه دهخدا
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرْت ببینم به بام بر.شهید ( از یادداشت ایضاً ).آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.رودکی.چون جثه فشانی ای پسر در کویم
خاک قدمت چو مشک در دیده زنم.رودکی ( از یادداشت ایضاً ).پدر گفت یکّی روان خواه بود
به کویی فروشد چنان کم شود.ابوشکور ( از یادداشت ایضاً ).ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.بخاری ( از یادداشت ایضاً ).سیاوخش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری میان درع و خوی اندر.دقیقی ( از یادداشت ایضاً ).فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.کسائی.تکین بدید به کوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله و گوه سگ است خشک شده.عماره ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).پیاده به کوی آمد افراسیاب
از ایوان میان بسته و پرشتاب.فردوسی.برآمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان برآمد به کوی.فردوسی.بدید آن همه شهرو بازار و کوی
بدان خانه گنج شد نامجوی.فردوسی.به دژخیم فرمود کاین را به کوی
به دار اندر آویز و برتاب روی.فردوسی.نه مرا خوش بنوازی نه مرابوسه دهی
این سخن دارد جانا به دگر کوی دری.فرخی.چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوی.منوچهری.بسیار خوازه ها زدند از بازارها تا سر کوی عبدالاعلی و از آنجا تا درگاه و کویهایی که آنجا محتشمان نشست داشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند... و به کوی سبدبافان فرودآوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ). نزدیک وی رفتم و خانه به کوی سیمگران داشت در شارستان بلخ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ).