معنی کلمه کوژپشت در لغت نامه دهخدا
بدو گفت کاین پهلو کوژپشت
بپرسی سخن پاسخ آرد درشت.فردوسی.این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده.خاقانی.کشاورز را جای باشد درشت
چو نرمی ببیند شود کوژپشت.نظامی.و رجوع به کوزپشت و کوژ شود. || بدشکل و بدترکیب. ( ناظم الاطباء ). || به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
همان کژ بود کار این کوژپشت
بخواهد همی بود با ما درشت.فردوسی.تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرا برکشید و بزودی بکشت.فردوسی ( از انجمن آرا ).