کوچکی
معنی کلمه کوچکی در لغت نامه دهخدا

کوچکی

معنی کلمه کوچکی در لغت نامه دهخدا

کوچکی. [ چ َ / چ ِ ] ( حامص ) صغر و خردی. ( ناظم الاطباء ). خردی. صغیری. ( فرهنگ فارسی معین ). صغر.مقابل بزرگی و عظم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): قلظقه ؛ کوچکی اندام. ( منتهی الارب ). || کم وسعتی. کم حجمی. || اندکی. قلت. || کم سنی. ( فرهنگ فارسی معین ). کودکی. بچگی. طفولیت.
- امثال :
آدم از کوچکی بزرگ می شود ؛ برای نیل به مقامات بلند شروع از رتبه های پست عیب نیست. تحمل تحقیر برای نیل به مقامات عالی سزاوار است. ( امثال و حکم ج 1 ص 21 ).
|| حقارت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در تداول عامه ، بندگی. فرمانبرداری : در کوچکی و خدمتگزاری حاضرم. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه کوچکی در فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) صغر، خردی .

معنی کلمه کوچکی در فرهنگ عمید

۱. کوچک بودن.
۲. خردی.

معنی کلمه کوچکی در فرهنگ فارسی

۱ - خردی صغیری . ۲ - کم وسعتی و کم حجمی . ۳ - اندکی قلت . ۴ - کم سنی . ۵ - بندگی فرمانبرداری : در کوچکی و خدمتگزاری حاضرم .

معنی کلمه کوچکی در دانشنامه عمومی

کوچکی (سرزمین آلتای). کوچکی ( به لاتین: Kochki ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در سرزمین آلتای واقع شده است.

معنی کلمه کوچکی در ویکی واژه

صغر، خردی.

جملاتی از کاربرد کلمه کوچکی

شخصی بدیگری گفت: برای نیازکی بنزد تو آمدم. پاسخ داد برای نیازکت مرد کوچکی را بیاب.
ندیده است چو او کس بزرگ کوچک دل که کوچکی و بزرگی بر او ثناخوانست
بدان لبان طمع بوسه چون توان کردن ز کوچکی چو نه بینم در او توان سخن
بلقیس از خواب درجست، لرزه بر وجودش افتاده که این، که تواند بود که به چندین حجاب و دربند درآید و ما را به قهر زخم خویش بیدار کند؟ خصمی عظیم باشد که به چندین ایوانهای حصین و در بندهای آهنین درگذرد سر برکرد وکسی را ندید. متحیر شد. نامه‌ای در دعوت مسلمانی دید برکنارش افتاده. نامه را بازکرد، سطری دید نبشه چشمش بر نقطهٔ بای بسم الله افتاد. دلش در صمیم سینهٔ میم شعله‌ای زد. کبک دلش، صید باز ایمان شد. گفت: آخر این نامه را پیکی بباید و چشم را بمالید وگرد خانه نظر میکرد، ناگهان، مرغ ضعیف دید برگوشهٔ طاق سرای نشسته. با خودگفت: پیک این نامه، این مرغ باشد؟ ای عجب، پیکی بدین کوچکی و پیغامی بدین عظیمی!
اکثریت قاطع اعراب استان دیرالزور سنی مذهب هستند واقلیت کوچکی از سنی ها را نیز کردها تشکیل می دهند.
از کوچکی ‌که هست مر آن ماه را دهن از لاغری‌که هست مر آن ماه را میان
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست آن کوچکی از کمال باشد شک نیست
خوشم با مجلس مستان که آنجا بزرگی را جدل با کوچکی نیست
ز خم جو فیض و ساغر هم که بی فیض به میخانه بزرگ و کوچکی نیست
سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود
تو بدین کوچکی و خردی حجم فلک ناز را شدستی نجم