کوچکترین

معنی کلمه کوچکترین در لغت نامه دهخدا

کوچکترین. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( ص عالی ) خردترین و کهترین. ( ناظم الاطباء ). خردترین. صغیرترین. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین. || اندکترین : کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم. || کم سن ترین. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه کوچکترین در فرهنگ عمید

۱. خردترین.
۲. اندک ترین.

معنی کلمه کوچکترین در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خرد ترین صغیر ترین . ۲ - کم وسعت ترین و کم حجم ترین . ۳ - اندکترین : کوچکترین اطلاعی بدست نیاوردم . ۴ - کم سن ترین .

جملاتی از کاربرد کلمه کوچکترین

آتسون ثابت کرده‌است که اگر اختلاف هر عنصر در ماتریس فاصله‌ها با فاصله واقعی کمتر از نصف طول کوچکترین شاخه در درخت باشد آنگاه این روش درخت درست را می سازد.