معنی کلمه کوچک در لغت نامه دهخدا
مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک
مهتر به دو کوچک به دل است و به زبان است .منوچهری.کوچک دو کفت مه زدو دریای بزرگ است
بسیار نزار است مه از مردم فربه.منوچهری.پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم ، هست کارم بزرگ.اسدی.تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ
که در گرچه کوچک ، بها بین نه سنگ.اسدی.و بر یک فرسنگی کوفه آنجا که اکنون مشهد است شتر بخفت بر آن تل کوچک. ( مجمل التواریخ ). و دهران نابینا بود و فان کوچک ، پس از این سبب از هر گوشه دشمنان سر برآوردند. ( مجمل التواریخ ). کرج ، شهری است میانه نه کوچک و نه بزرگ. ( مجمل التواریخ ).
طفل کوچک چو بهر نان بگریست
چه شناسدکه نحو و منطق چیست.اوحدی.نظر، قاصدی در گذرهاش ساقط
زمین ، کوچه ای در فضاهاش کوچک.
؟ ( در صفت فتح آباد باخرز از نسخه خطی مورخ 651 هَ. ق. ).
- انگشت کوچک ؛ کهین. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهین شود.
|| هر چیز کم وسعت و کم حجم. || اندک. قلیل. کم. ( فرهنگ فارسی معین ). || حقیر. محقر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بی اهمیت : گفت : شاها این کاری کوچک نیست که ما این کار را خردداریم. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). || بچه. کودک. طفل. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). صغیر. نابالغ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و بودند آنان که خوردند، با پنج هزار مردم غیر زنان و کوچکان ، آن مردمان که این معجز را بدیدند. ( انجیل فارسی ص 100 از فرهنگ فارسی معین ). و شد هشتم روز که کوچک را ختنه کنند، نام او زکریا نهاده اند به نام پدر. ( ترجمه دیاتسارون ص 14 ). || در تداول عامه ، بنده. فرمانبردار: من کوچک شما هستم. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی. ( غیاث ). نام نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ). نوایی است از موسیقی و آن یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی است. زیرافکن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهاوی را به راه راست می زن
پس از کوچک حجاز آغاز می کن.قاآنی ( از فرهنگ فارسی معین ).
کوچک. [ چ َ / چ ِ ] ( اِخ ) لقب اردشیربن شیرویه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ثم ابنه ( ابن شیرویة الساسانی ) اردشیر و لَقَبَه ُ کوچک ، ای صغیر. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت ایضاً ).