معنی کلمه کوچ در لغت نامه دهخدا
شاها ز انتظار زبانی که دادیم
چشمان راست بین دعاگوی گشت کوچ.قطران ( از فرهنگ رشیدی ). || ( اِ ) جغد بود، کوف نیز گویند، به ترکی بیغوش گویند. ( لغت فرس اسدی ). جغد. چغور. کنگر. ( از حاشیه لغت فرس اسدی ). جغد را هم گفته اند و آن پرنده ای باشد به نحوست مشهور و پیوسته در ویرانه ها آشیان کند. ( برهان ). به معنی جغد و بوم که کوف و بوف گویند. ( آنندراج ). به معنی جغد و بوم. ( ناظم الاطباء ) :
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزد گه داشتند کوچ و بلوچ.عنصری ( لغت فرس چ اقبال ص 63 ).گفت مادر سالی هزار کوچ را خدمت کنیم تا بازی درافتد. ( اسرارالتوحید ص 138 ). || ( ترکی -مغولی ، اِ ) از منزل و مقامی به منزل و مقام دیگر نقل و تحویل کردن و روانه شدن را نیز گویند. ( برهان ). از منزل به منزل نقل کردن با ایل و اهل و عیال و اسباب خانه و کوچیدن مصدر آن است. ( آنندراج ). انتقال. جلای وطن. تبدیل جای و مقام و ارتحال و رحلت و روانگی. ( ناظم الاطباء ). رحلت. مهاجرت و انتقال ایل یا لشکر از جایی به جایی. ( فرهنگ فارسی معین ). رحیل. ترحل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). این لفظ ترکی است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .قطران ( از فرهنگ رشیدی ).رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز.کمال الدین اسماعیل.- بر سر کوچ ؛ به هنگام رحلت. در سر راه رحلت و مهاجرت :
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است.خاقانی.- بر سر کوچ بودن ؛ آماده ٔکوچ بودن :
جوانی بر سر کوچ است دریاب این جوانی را
که شهری باز کی بیند غریب کاروانی را.نظامی ( گنجینه گنجوی ص 210 ).- امثال :
قلندران را چه کوچ چه مقام . ( جامع التمثیل ).
قلندر را گفتند کوچ ! پوست تخت بر دوش افکند. ( جامعالتمثیل ).
|| به معنی خانه کوچ هم هست که زن و فرزندان و اهل و عیال باشد. ( برهان ). اهل و عیال و زن و فرزند. ( ناظم الاطباء ). به طریقه کنایه به معنی زن شخص نیز آمده. ( آنندراج ). زن. مقابل شوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :