کوهی

معنی کلمه کوهی در لغت نامه دهخدا

کوهی. ( ص نسبی ) منسوب به کوه. ( ناظم الاطباء ). منسوب به کوه. جبلی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل دشتی : بادام کوهی. بزکوهی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
برادرکه بُد مر تو را سی وهشت
پلنگان کوهی و شیران دشت.فردوسی.ز برگ گیاهان کوهی خورَد
چو ما را به مردم همی نشمرد.فردوسی.گر شیرخواره لاله سرخ است پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.منوچهری.و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه. ( فارسنامه ابن البلخی ص 147 ). || مردمی را نیز گویند که در کوهستان می باشند. ( برهان ) ( آنندراج ). مردم کوهستانی. ( ناظم الاطباء ). مردمی که در کوهستان زندگی کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) : کوفج مردمانیند بر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند. ( حدود العالم ). و هم در این سال اسفهسالار محمدبن دشمن زار را علاءالدوله لقب نهادند پسر کاکو ابوالعباس دشمن زار خال سیده و ایشان کوهی بودند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 402 ). || ( اِ ) آلوی کوهی را گویند، و به عربی زعرورخوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). زعرور و کوهیج. ( ناظم الاطباء ). این درخت را که زالزالک هم می نامند در جنوب خراسان هنوز هم به صورت گُهِج تلفظ می کنند. و رجوع به کوهیج شود. || قوهی ، و آن نام پارچه و جامه ای است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه کوهی در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب به کوه جبلی گیاهان کوهی . ۲ - مردمی که در کوهستان زندگی کنند . ۳ - ( اسم ) آلوی کوهی زعرور .

جملاتی از کاربرد کلمه کوهی

در زیر تو باره ای چو کوهی در دست تو نیزه ای چو ثعبان
آبیدَر (کردی: ئاویه‌ر) کوهی با ارتفاع ۲٬۵۵۰ متر از سطح دریا است که در رشته کوه زاگرس در غرب ایران قرار دارد.
شکار گرگ کس کردست جز محمود لاوالله جز اورا با چنان کوهی کرا زور و توان باشد
جز من‌ که بار هجر تو بردم به جان و دل کاهی شنیده‌ای‌ که ‌کند کوهی احتمال
اگرچه نکوهیده باشد دروغ رهاننده باشد چو گیرد فزوغ
زی بقعت کوهی یکی برای کان بقعه بهبشی بود برین
خروش و جوش چون دریا برآورد چو کوهی لاله از خارا برآورد
امامزاده سید محمد در فاصله ۵ کیلومتری شهر اصفهان و جنب دانشگاه صنعتی اصفهان و در فاصله ۳ کیلومتری شهرستان خمینی‌شهر واقع شده‌است. این امامزاده در دامنه کوهی معروف به سید محمد قرار گرفته‌است.
گفت کوهی که منم جمع به اسماء و صفات هر چه بینی به جهان خشک و تری خیر و شری
بار غم عشق بر دل من کوهیست عظیم چون دماوند
ترا کوهی شده‌ست این وهم و پندار مرا خواهی ز راه این کوه بردار
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول، و با هر قومی از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفته‌اند یکی روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی‌؟ آن عهد اول است. و عهد آخر که هر پیغمبری با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و عهد موسی با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید. پس چون کتاب آورد نپذیرفتند، رب العالمین، کوهی را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد.