معنی کلمه کوهسار در لغت نامه دهخدا
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افکنده خود کند خواستار.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 137 ).بپرسید دیگر که بر کوهسار
یکی شارسان یافتم استوار.فردوسی ( ایضاً ص 209 ).دگر شارسان از بر کوهسار
سرای درنگ است و جای شمار.فردوسی ( ایضاً ص 210 ).و امسال پیش از آنکه به ده منزلی رسد
اندرکشید حله به دشت و به کوهسار.فرخی.بر سر افکندی نهنگان را به خشت از قعر آب
سرنگون کردی پلنگان را به تیر از کوهسار.فرخی.بر کاخهای او اثر دولت قدیم
پیداتر است از آتش بر تیغ کوهسار.فرخی.نقش و تماثیل برانگیختند
از دل خاک و دو رخ کوهسار.منوچهری.ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار.منوچهری.این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار.منوچهری.اندر پناه عدل تو هستند بی گزند
از چرغ و باز و شاهین ، کبکان کوهسار.امیرمعزی.تا باغ زردروی شد از گشت روزگار
بر سر نهاد توده کافور کوهسار.امیرمعزی.تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر
زال زر بازآمد و سر برکشید از کوهسار.امیرمعزی.به کوهسار و بیابانی اندرآوردیم
جمازگان بیابان نورد که کوهان.انوری ( از آنندراج ذیل کوهان ).همچون فلک معلقی استاده بر دو قطب
قطب تو میخ و میخ زمین گشته کوهسار.خاقانی.بیخ جهان عدل توست بیخ فلک نفس کل
میخ زمان عدل توست میخ زمین کوهسار.خاقانی.کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری.نظامی ( خسرو شیرین چ وحید ص 56 ).و رجوع به کهسار شود. || کوهستان ( از فرهنگ فارسی معین ). || کوهپایه. ( ناظم الاطباء ).