معنی کلمه کونین در لغت نامه دهخدا
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.ناصرخسرو.رو به کونین سر فرودمیار
تا بر آن آسمان بیابی بار.سنائی.ای کرده به زیرپای ، کونین
بگذشته ز حد قاب قوسین.جمال الدین عبدالرزاق.کونین نواله ای ز جودت
افلاک طفیلی وجودت.جمال الدین عبدالرزاق.حریف خاص او ادنی محمد کو پی جاهش
سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش.خاقانی.ای چارده ساله قرةالعین
بالغ نظر علوم کونین.نظامی.فرس بیرون جهاند از کل کونین
علم زد بر سریر قاب قوسین.نظامی.ای سید بارگاه کونین
نَسّابه شهر قاب قوسین.نظامی.هرچند مطلقند ز کونین و عالمین
در مطلقی گرفته اسرار میروند.عطار.خود از ناله عشق باشند مست
ز کونین بر یاد او شسته دست.سعدی ( بوستان ).- خواجه کونین ؛ رسول اکرم ( ص ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح عرفان ) جمیع موجودات غیب و شهادت را صور علمیه حق می نامند که به تجلی دوم - که تجلی و احدیت و الوهیت است - تفصیل یافته و از یکدیگر ممتاز گشته اند و این مرتبت تنزل است از مرتبت احدیت ذات به مرتبت اسماء و صفات. ( از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).