کون و مکان

معنی کلمه کون و مکان در فرهنگ معین

(نُ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) گیتی و آنچه در آن است .

جملاتی از کاربرد کلمه کون و مکان

ز چار و پنج و شش آنجا برون شد همه کون و مکان را رهنمون شد
خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن زانکه بالای ازین هر دو مکان دگر است
بهار گلستان کون و مکان جهانبخش ثانی صاحبقران
خیمه چو زد در جهان حضرت سلطان عشق کون و مکان آمدند بندهٔ فرمان عشق
حاصل کون و مکان نیست بجز عشق تو هیچ چون یکی کون و مکان پرتوی از روی تو بود
ساقی میخانه وحدت علی پیر طریق کاز همه کون و مکان رو بر درش آورده‌ام
حمله اش در جگر کون و مکان رخنه فکن وز دل فتح و ظفر شیهه او زنگ زد است
محمد واصل هر دو جهانست بصورت برتر از کون و مکانست
بگشتم در همه کون و مکان باز نظر کردم عیان انجام و آغاز
الّا ای جان کنون دیدار دیدی که در کون و مکان عطّار دیدی