معنی کلمه کونده در لغت نامه دهخدا
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.لبیبی ( از لغت فرس ). || شبکه. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) سوراخ سوراخ چون دام و تور. مشبک. هر چیز سوراخ سوراخ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همی زندنفس سرد با هزار نفس
در کونده ویران دریچه های دمان.قریعالدهر ( یادداشت ایضاً ).|| خربزه نارسیده را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم بطیخ خام است. ( انجمن آرا ). اسم فارسی بطیخ خام است. ( فهرست مخزن الادویه ).
کونده. [ ک َ وَ دَ / دِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار جاده طهران و قزوین میان قشلاق و حصار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام دهی در چهارفرسخی قزوین که منزلگاه از طهران به قزوین است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کوندج شود.، کون ده. [ دِه ْ ] ( نف مرکب ) کون دهنده. مفعول. امرد. ( فرهنگ فارسی معین ). مفعول. کسی که برای فعل بد آماده است. و مفعول واقع شده ( یا حتی شغل خود را این عمل قرار داده است ). ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).