کومک

کومک

معنی کلمه کومک در لغت نامه دهخدا

کومک. [ م َ ] ( اِ مصغر ) مصغر کوم. ( فرهنگ فارسی معین ). سبزه که بر کنار حوض روید. کوم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن
هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.ابوالعباس ( از یادداشت ایضاً ).
کومک. [ کو/ ک ُ م َ ] ( ترکی ، اِ ) کمک. ( ناظم الاطباء ). کمک. مدد. ( فرهنگ فارسی معین ) : و هرچند پورتگین می گوید که به کومک سلطان و به خدمت می آید حال این است [ که ] بازنموده آمد . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نزد سلطان ناصرالدین محمود به دهلی می رفت تا از آنجا کومک حاصل کرده خود را حاکم سازد. ( تاریخ سند معصومی از فرهنگ فارسی معین ). امیر غیاث الدین محمد مضطرب گشته کس نزد امیرخان فرستاد و کومک طلبید. ( حبیب السیر جزو چهارم از ج 3 ص 380 ). و رجوع به کمک شود.

معنی کلمه کومک در فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) نک کمک .

معنی کلمه کومک در فرهنگ فارسی

( اسم ) کمک مدد : نزد سلطان ناصر الدین محمود بدهلی میرفت تا از آنجا کومک حاصل کرده خود را حاکم سازد .
کمک . مدد .

معنی کلمه کومک در دانشنامه عمومی

کومک ( انگلیسی: COMEC ) شرکت کشتی سازی چینی است، که در سال ۱۹۵۴ تأسیس شد.

معنی کلمه کومک در ویکی واژه

نک کمک.

جملاتی از کاربرد کلمه کومک

یا کشیدن آب و نان بهر عیال باره کوری کومکش ای ریش مال
یکی از مهم‌ترین گزارش‌های او، مجموعه‌ای از گزارش‌های ویژه در مورد زندگی روزمره ماهیگیرهای ارمنی محله کومکاپی استانبول بود. این گزارش‌ها در میانه دهه ۵۰ در روزنامه «زمانک» در استانبول منتشر شد.