معنی کلمه کومه در لغت نامه دهخدا
کومه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) با ثانی مجهول ، خانه ای را گویند که از نی و علف سازند و گاهی پالیزبانان در آن نشسته و محافظت فالیز و زراعت کنند و گاهی صیادان در کمین صید نشینند. ( برهان ). خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان در آن نشینند و پالیز و زراعت خود را حفظ نمایند و صیادان نیز سازند و در آن نشسته بر صید کمین کنند و آن را کازه نیز گویند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). کازه یعنی نشستنگاه پالیزبانان. ( صحاح الفرس ). در دیه های فارس کومِه و در گیلکی کوم̍ه . ( حاشیه برهان چ معین ): کازه ؛ کومه باشد از بهر باران و سایه. ( فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کازه ؛ کومه که بر کنار بستانها بزنند از بهر سایه و از چوب و از نی کنند. ( فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). از جوانب و اطراف رعات و شبانان بواسطه علف گرد بر گرد آن خیمه زدند و خانه ها بنا نهادند و مأوی ساختند و آن خانه های ایشان را به فارسی کومه نام نهادند، پس به سبب مرور ایام و زمان در این اسم تخفیفی واقع شد و گفتند کُم ، پس آن را معرب گردانیدند و گفتند قم. ( تاریخ قم ص 22 ). «برقی » گوید که قم مجمع آبهای تیمره و انار بود بواسطه گیاه و علف رعات احشام و صحرانشینان آنجا نزول کردند و خیمه زدند و خانه ها بنا کردند و آن خانه را کومه نام کردند، بعد از آن تخفیف کردند وگفتند «کم » بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند قم. ( تاریخ قم ص 25 ). || جمه ای که در جنگ پوشند. ( ناظم الاطباء ). نیم تنه ای از زره. ( از اشتینگاس ).