معنی کلمه کوفته در لغت نامه دهخدا
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته آسیاست.کسائی ( از یادداشت ایضاً ).اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). || ساییده و سحق شده. ( از ناظم الاطباء ). ساییده. مسحوق. || به ضرب زده شده.( فرهنگ فارسی معین ) : کوب میان کوبنده ای وکوفته ای بود. ( مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ). || نواخته ( طبل و مانند آن ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای پنج نوبه کوفته در دارملک لا
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.خاقانی. || به معنی آسیب رسیده و آزارکشیده باشد. ( برهان ). به معنی آسیب و صدمه رسیده. ( آنندراج ). صدمه زده شده و آسیب رسیده و آزارکشیده و پایمال شده و لگدکوب گشته. ( ناظم الاطباء ) :
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهربپیخست.کسائی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بسی کشته بود و بسی کوفته
سوار و سپهبد برآشوفته.فردوسی.هزار کوفته دهر گشت از او به مراد
هزار باخته چرخ گشت از او به مرام.فرخی.مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربسر کوفته به کاج و به مشت.عنصری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).با کالیجار هرچند آزرده و زده و کوفته بود باری بیارامید. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 502 ). آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال بازگفت به ده پانزده زیادت و سر و روی کوفته و قبای پاره کرده بنمود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 162 ). سالار و محتشم زده و کوفته این قوم اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593 ). و مردم آنجا مصلح باشند و به خویشتن مشغول و کوفته روزگار و ظلمهای متواتر. ( فارسنامه ابن البلخی ص 149 ).
بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من
کز چنگ بلا زود به فرّ تو رها شد.مسعودسعد.بس که شدم کوفته در آتش اندوه
گویی مردم نیم که آهن و رویم.خاقانی. || پریشان و مضطرب و رنجیده و آزرده. ( ناظم الاطباء ) : ملک نوح از این واقعه به غایت کوفته و دلتنگ شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 172 ). || از محنت سفرمانده شده. ( غیاث ). آنکه از بسیاری کار یا رفتن راهها در پایان خستگی باشد. ( آنندراج ). درمانده و فرومانده از طول مسافت مقطوعه یا کار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). وامانده و افگار. ( ناظم الاطباء ). خسته. فرسوده. ( فرهنگ فارسی معین ) : سعید... برفت وروی به آذربایجان نهاد. چون به شهر اردن رسید گروهی از یاران جراح پیش او آمدند کوفته و خسته و آنچه به جراح و مسلمانان رسید او را آگاه کردند. ( ترجمه تاریخ بلعمی ).