معنی کلمه کوشنده در لغت نامه دهخدا
که این شاه توران فریبنده است
بدی را همه سال کوشنده است.فردوسی.چو کوشش ز اندازه اندرگذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت.فردوسی.هم از کودکی بوده خسرومنش
خردمند و کوشنده و کاردان.فرخی.هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
کوشنده نه از پی بهشتیم
جوشنده نه از غم جحیمیم.خاقانی.هیچ کوشنده ای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسم گشای.نظامی.|| جنگجو. مبارزه کننده. مبارز : مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سگالش چنان شد دو کوشنده را
که ریزند صفرای جوشنده را.نظامی.گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان در شکست آورد.نظامی.و رجوع به کوشیدن شود.