معنی کلمه کوشش در لغت نامه دهخدا
به کوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی به گرمابه گردد سفید.فردوسی.چوبا مرگ کوشش نداردت سود
کنون رزم رستم بباید شنود.فردوسی.چو یزدان کسی را کند نیکبخت
ابی کوشش او را رساند به تخت.فردوسی.به کوشش به نگردد هیچ بدتر.( ویس و رامین ).پس از چه رسد سرفرازی مرا
چو کوشش ترا گوی بازی مرا.اسدی.و آن جان ترا همی کشد زی چه
با کوشش مور و گربزی راسو.ناصرخسرو.بجهد وکوشش با خویشتن بپای و بایست
اگر به کوشش با گردش فلک نه بسی.ناصرخسرو.گر ز بهر خور و خواب است ترا کوشش
پس به دست گلوی خویش گرفتاری.ناصرخسرو.چه کوشش پاسبان دولت است و تا رنج نکشند آسانی نیابند. ( فارسنامه ابن البلخی ).
کوشش از تن طلب ، کشش از جان
جوشش از عشق دان ، چشش ز ایمان.سنائی ( حدیقةالحقیقة ).و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است ساختن توشه آخرت... ( کلیله و دمنه ).
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد.حافظ.- کوشش بی فایده ؛ سعی و جهد بی حاصل کوشش بیهوده :
کس نتواندگرفت دامن دولت به زور
کوشش بی فایده ست وسمه بر ابروی کور.سعدی.و رجوع به ترکیب بعد شود
- کوشش بیهوده ؛ سعی و تلاش بی فایده و بی حاصل. ( ناظم الاطباء ) :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی.مولوی ( مثنوی ).- کوشش و کشش ؛ سعی و جذبه ( از طرفین ). ( فرهنگ فارسی معین ).
|| عزم. توجه. ( ناظم الاطباء ). توجه. عزیمت. ( فرهنگ فارسی معین ). || اشتغال داشتن و مشغول گشتن. ( ناظم الاطباء ). || تفتیش کردن و جستجو نمودن. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || جستجو و تجسس. || به دست آوردن. ( ناظم الاطباء ). || محنت کشیدن و رنج بردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || قسر. مقابل طبیعت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کار صورت کاری است به جهد و کوشش و ماده ها به طبع از یکدیگر گشادن. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ).هرگز کاری که به کوشش بود با کاری که به طبع باشد برابر نبود. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). || تلاش. تقلا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اشتغال و کردار و کار و عمل و تلاش. ( ناظم الاطباء ). عمل. کردار. ( فرهنگ فارسی معین ) :