معنی کلمه کوس در لغت نامه دهخدا
بترسد چنین هر کس از بیم کوس
چنین برخروشند چون زخم کوس.فردوسی.بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب چتر و ز کوس عماری.زینبی.و رجوع به کوس یافتن ، کوس خوردن و کوس زدن شود. || طبل بزرگ بود. ( لغت فرس اسدی ). طبل که در لشکرها و مصافها زنند. ( صحاح الفرس ). نقاره بزرگ را گویند و آن را به سبب فروکوفتن به این نام خوانده اند. ( برهان ) ( آنندراج ). طبل و نقاره بزرگ. ( ناظم الاطباء ). نقاره بزرگ که عبارت است از یک پارچه پوست که بر روی بدنه ای بشکل کاسه بزرگ کشیده شده. طبل کلان. کوست. ( فرهنگ فارسی معین ). طبل. دهل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
علم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدینده شود ژاله تیر.اسدی.هوا نیلگون شد زمین آبنوس
بجنبید هامون ز آوای کوس.فردوسی.چودانست کآمد ورا یار طوس
همی برخروشید بر سان کوس.فردوسی.بریده سمند سرافرازدم
دریده همه کوس و رویینه خم.فردوسی.گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.فرخی.کوس تو کرده ست بر ره دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خامه ریگی صهیل.فرخی.ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.عنصری.امیر فرمود خلعت احمد راست کردند، طبل و علم و کوس و آنچه به آن رود که سالاران را دهند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270 ). آواز بوق و کوس و دهل و کاسه بیل بخاست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). پس تاش سپاهسالار دررسید با کوس و علامتی و آلتی و عدتی تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ). فرعون کوسی داشت که آواز آن چهار فرسنگ برفتی. ( قصص الانبیاء ص 107 ).