معنی کلمه کوره در لغت نامه دهخدا
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو کوره شودبادغر.خسروی.چنان آهنگری کز کوره تنگ
به شب بیرون کشد رخشنده آهن.منوچهری.اگر صد بار در کوره گدازی
همانم باز وقت بازدیدن.ناصرخسرو.ای سوزنی تنت اگر از کوه آهن است
در کوره دل آر و چو سوزن ز غم بکاه.سوزنی.زر اگر خاتم ترا نسزید
باز با کوره گداز فرست.خاقانی.منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.خاقانی.چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.خاقانی.مرا در کوره آتش نشاندند
به جایی این چنین ناخوش نشاندند.نظامی.دهی وآنگه چه ده چون کوره ای تنگ
که باشد طول و عرضش نیم فرسنگ.نظامی.ندارم طاقت این کوره تنگ
خلاصی ده مرا چون لعل از سنگ.نظامی.همچو کوره هرکه باد از جای دیگر می خورد
بایدش سرکوفته مانند سندان زیستن.رضی نیشابوری.- از کوره بدر ( در ) کردن ؛ در تداول عامه ، بسیار عصبانی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- از کوره دررفتن ؛ در تداول عامه ، بسیار عصبانی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). سخت غضبناک شدن. عظیم خشمگین شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- از کوره درکردن کسی را ؛ در تداول عامه ، عصبانی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کوره آهن ؛ کوره ای که در آن آهن را تفته و سرخ کنند. کوره ای که در آن آهن را بگدازند :
گرم است دمم چون نفس کوره آهن
تنگ است دلم چون دهن کوره سیماب.خاقانی.- کوره آهنگر ؛کوره ای که آهنگران آهن را در آن تفته و سرخ کنند :
سینه ما کوره آهنگر است
تا که جهان افعی ضحاک شد.