کودکش

معنی کلمه کودکش در لغت نامه دهخدا

کودکش. [ کو ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کناس را گویند. ( آنندراج ). کودکشنده. کناس. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کش شود. || جاروب کش کوچه و برزن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه کودکش در فرهنگ فارسی

( صفت ) کناس .

جملاتی از کاربرد کلمه کودکش

زنی کاندربن روز گیری به ‌بر شود کودکش در جهان نامور
یکی کودکش بود با فرو هوش که بهرام یل کرد نامش سروش
طبق یک شایعه دادسون عکسی از یکی دیگر از دوستان کودکش به نام مری هیلتون بدکوک را برای جان تنی یِل فرستاد و توضیح داد که از مری به عنوان مدل استفاده کرده‌است. جستجو برای یافتن اسنادی که این شایعه را تأیید کند بی‌حاصل بوده‌است.
در شکم خویش را بجنباند مرد داننده کودکش خواند
گدائی همی رفت و کودکش در پیش روان بود. کودک صدای زنی بشنید که در پی جنازه ای همی گفت: ای مرد ترا به جائی برند که نه در آن عطائی بود نه فراشی، نه چاشتی و نه شامی. کودک گفت: پدر، جنازه را به خانه ی ما همی برند.
کودکش افتاد در پای پدر شد سری گریان ز حال آن پسر
دایه کز کودکش فراغ بود زو دل باب و مام داغ بود
نقل است که در همسایگی او گبری بود و کودکی داشت. این کودک می‌گریست که چراغ نداشتند. بایزید به دست خویش چراغی در خانه ایشان برد. کودکشان خاموش شد. ایشان گفتند: چون روشنایی بایزید درآمد، دریغ بود که به سر تاریکی خویش شویم.
هرآنکس که مادر بدوزد به تیر کند کودکش در بدر یا اسیر
بازآمد مرد چون گفت این سخن کودکش گفتا زمانی صبر کن