معنی کلمه کوته در لغت نامه دهخدا
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟رودکی.چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی.ابوطیب مصعبی.شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است.خاقانی.این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.خاقانی.دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.نظامی.تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.سعدی.شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.سیدشمس الدین نسفی.ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم.حافظ.- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن :
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان.فردوسی.که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان.فردوسی.ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی.نظامی.و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.منوچهری.قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.اسدی.عقل ، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان.سنائی.بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.سعدی.و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.کسائی.قصه کوته به است از تطویل.( از تاریخ بیهقی ).- کوته سخن ؛ سخن موجز :
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.ناصرخسرو. || کم ارتفاع. ( فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.