معنی کلمه کوتاه در لغت نامه دهخدا
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست.فردوسی.یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.فردوسی.کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد.فردوسی.بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست.فردوسی.زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. ( تاریخ بیهقی ). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ونیزه سطبر کوتاه. ( تاریخ بیهقی ). و رجوع به کوته شود.
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی ؛ دسترسی نداشتن بدان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی.فردوسی.چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود.فردوسی.ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود.فردوسی.وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.منوچهری.هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است. ( تاریخ بیهقی ).
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.سنائی ( از فرهنگ فارسی معین ).پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.حافظ.و رجوع به کوتاه دست شود.
- کوتاه بودن زبان ؛ به علت نداشتن حق ، دعوی و سخن گفتن نتوانستن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع. مقابل بلند ومرتفع. ( فرهنگ فارسی معین ). || پست. ( ناظم الاطباء ). مقابل بلند :
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است.سنائی ( حدیقة الحقیقه ). || نارسا و کوچک ، چنانکه جامه بر اندام :
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.