کوبنده

معنی کلمه کوبنده در لغت نامه دهخدا

کوبنده. [ ب َ دَ / دِ] ( نف ) آنکه کوبد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود.فردوسی.کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من.فردوسی.بدو گفت رستم که گرز گران
چو یازد ز بازوی گندآوران
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست.فردوسی.و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود. || ضربه زننده. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.

معنی کلمه کوبنده در فرهنگ عمید

کسی که چیزی را می کوبد.

معنی کلمه کوبنده در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنکه کوبد . ۲ - ضربه زننده

جملاتی از کاربرد کلمه کوبنده

بیاید ببیند بر و یال من هم این کوه کوبنده کوپال من
سهی سرو چون گشتی از باده مست بر افشاندی پای کوبنده دست
بر جان آن کسی نخورد زینهار چرخ کوبنده‌وار پیش تو آید به زینهار
دل سنگ و سندان نماند درست بر و یال کوبنده باید نخست
به وقعه پیلم وکوبنده گرز خرطومم به‌ کینه شیرم و درنده تیغ دندانم
لیک در کوبنده ای از هیچ در سر نیاوردش به در اینگونه سر
همه پای کوبنده بر فرش چین ز سر مشک پاشان گل از آستین
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ (۲) و تو چه دانی که آن چه بر کوبنده است؟!
طراق سندان برخاست ای غلام از در یکی بپوی وز کوبنده می بجوی خبر
این قسمت آهنگ نسبت به دو بخش قبلی ریتم کوبنده و حماسی‌تری دارد و همچنین صدای انفجار و شکستن شیشه و ... نیز به گوش می‌خورد که می‌تواند نماد نبردی درون قهرمان داستان آلبوم باشد.
بس کسا کو پست بود از دست این بالا گرفت بس کسا کوبنده بود از فر آن سالار گشت