کوبش

معنی کلمه کوبش در لغت نامه دهخدا

کوبش. [ ب ِ ] ( اِمص ) عمل کوبیدن. کوفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چنان کوبش گرز و کوپال بود
که دام و دد از بانگ بی هال بود.اسدی ( از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.

معنی کلمه کوبش در فرهنگ عمید

۱. کوفتن.
۲. کوبیدگی.

معنی کلمه کوبش در فرهنگ فارسی

( اسم ) عمل کوبیدن کوفتن : چنان کوبش گرز و کوپال بود که دام و دد از بانگ بی هال بود .

معنی کلمه کوبش در فرهنگستان زبان و ادب

{percussion} [فیزیک] برخورد جسمی به جسم دیگر که معمولاً همراه با ضربۀ شدید است

معنی کلمه کوبش در دانشنامه آزاد فارسی

کوبِش (knocking)
پدیده ای در موتورهای بنزینی شمع دار، براثر انفجار مخلوط سوخت ـ هوا در محفظۀ احتراق، پیش از جرقه زدن شمع. امواج شوک حاصل از کوبش، صدای خشک فلز ایجاد می کنند و قدرت موتور کاهش می یابد. با کاهش نسبت تراکم، تغییر شکل هندسی محفظۀ احتراق یا افزایش عدد اکتان بنزین از این پدیده جلوگیری می کنند. افزایش عدد اکتان بنزین معمولاً با اضافه کردن افزودنی های ضدکوبش تترااتیل سرب یا متیل ترشری بوتیل اتر به بنزین بدون سرب صورت می گیرد.

معنی کلمه کوبش در ویکی واژه

برخورد جسمی به جسم دیگر که معمولاً همراه با ضربۀ شدید است.

جملاتی از کاربرد کلمه کوبش

پای تو برداشته صد زخم مار گنج هم از کوبش پایت فکار
مطالعات نشان داده که آذرخش در اکثر توفان‌های تندری ابتدا درون ابری است و اولین کوبش ابر به زمین معمولاً ۵ الی ۱۰ دقیقه بعد از اولین آذرخش درون ابری به وقوع می‌پیوندد.
کوشش بیهوده ز غایت برون کوبش آبست، به هاون درون
در آن ساعت که کوبش مغز می سفت به خود در زیر لب بامویه می گفت:
ایکه اعداش را بکوبش لعن سوی تحت الثری فرستادی
سیاهان دور او چنبر کشیدند به کوبش نیم سوزان بر کشیدند
باز لگد کوبشان کنند همیدون پوست کنند از تن یکایک بیرون
صفت دف که در و دست کسان کوبد پای صحن کژ داشته و کوبش پابین بچه سان
سیر کوی زاهدان کردم، چه ها دیدم، مپرس هیچ سر بی کوبش سنگی و دیواری نبود
مارشد مور از آنکه مهلت یافت سربکوبش وگر نه ثعبان شد
خلق پنهان زشتشان و خوبشان می‌زند در دل بهر دم کوبشان