معنی کلمه کواکب در لغت نامه دهخدا
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده است بر این گوی مغبر.ناصرخسرو.چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندام نجیب ازمقام مصائب.امیرمعزی.چون آثار این کواکب در اقطار این عناصر تأثیر کرد... این جمادات پدید آمد. ( چهارمقاله ). اما علم هیأت علمی است که شناخته شود اندرو... حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را. ( چهار مقاله ). منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و کواکب ثابت کرد. ( چهار مقاله ).
جوابش داد مریم کای جهانگیر
شکوهت چون کواکب آسمان گیر.نظامی.زنگ هوا را چو کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد.نظامی.کواکب را به قدرت کارفرمای
طبایع رابه صنعت گوهرآرای.نظامی.کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان گشته چون روز.عطار.به بزم تو جمعند خورشیدرویان
چو در خانه مه قران کواکب.امیدی طهرانی.- کواکب آثار ؛ آنچه آثار کواکب بر آن مترتب است. آنچه آثاری چون کواکب دارد : غبار مواکب کواکب آثارش کحل الجواهر دیده ماه و مهر. ( حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 322 ).
- کواکب ثابته ؛ ستارگانی که ساکن هستندو حرکت نمی کنند. ( فرهنگ فارسی معین ذیل ثابت ). کواکب ثابته از نظر قدما اجرام بسیطه ای هستند که مرکوز در بخش فلک ثوابت می باشند و سیارات هریک دارای فلکی خاص می باشند. ( فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سید جعفر سجادی ص 266 ). و رجوع به ثابت و ثابته شود.