معنی کلمه کواعب در لغت نامه دهخدا
خرامان بت من میان جواری
چو حور بهشتی میان کواعب.امیر معزی.به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.خاقانی.هقعه چو کواعب قصب پوش
با هنعه نشسته گوش درگوش.نظامی.طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بستانش حدائق اعناب ، سکانش کواعب اتراب. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ).
سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب
شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب.سلمان ساوجی.ز تأثیر زنجیر حفظش نماید
گره چون سلاسل به زلف کواعب.میرزاقلی میلی هروی ( از آنندراج ). || پستانهای برآمده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
- ام الکواعب ؛ صاحب پستانهای برآمده :
سلام علی دار ام الکواعب
بتان سیه چشم عنبرذوائب.امیرمعزی.