کهتر

معنی کلمه کهتر در لغت نامه دهخدا

کهتر. [ ک ِ ت َ ] ( ص تفضیلی ) به معنی کوچکتر باشد، چه «که » به معنی کوچک و خرد باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کوچکتر و خردتر. ( ناظم الاطباء ). اصغر. مقابل مهتر. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس شیرین را گفت او را برهنه کن تا همه اندام وی بنگرم. او را برهنه کرد، همه ٔاندام او درست بود مگر که گونه چپ او کهتر از آن ِ راست بود. ( بلعمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تو از بنده بندگان کهتری
به اندیشه دل مکن مهتری.فردوسی.ور خواجه اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میَش مه دهی و هم قدحش مه.منوچهری. || فرودست. زیردست. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پست تر درشأن و مقام. ادنی در مکنت و منال :
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان.فردوسی.همیشه حال چنین باد و روزگار چنین
امیر شاد و بدو شاد مهتر و کهتر.فرخی.بنهادندشان قطارقطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر.فرخی.مر مهترانشان را زنده کنی به گور
مر کهترانشان را مرده کشی به دار.منوچهری.چشم کهتران به لقای وی روشن شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر.( ویس و رامین ).اگر زلت نبودی کهتران را
عفو کردن نبودی مهتران را.( ویس و رامین ).هیچ مشاطه ای جمال عفو... مهتران را چون زشتی جرم کهتران نیست. ( کلیله ودمنه ).
کهتری را که مهتری یابد
هم بدان چشم کهتری منگر.خاقانی.مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.خاقانی.مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.خاقانی.چون گشایند اهل همت دست جود
کهتران را پای بست خود کنند.خاقانی.پس بدان مشغول شو کآن بهتر است
تا ز تو چیزی برد کآن کهتر است.مولوی.چنان است در مهتری شرطزیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.سعدی ( بوستان ).اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. ( گلستان ). || خادم. چاکر. بنده. نوکر. فرمانبردار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :

معنی کلمه کهتر در فرهنگ معین

(کِ تَ ) (اِ. ) خردتر، خردسال تر.

معنی کلمه کهتر در فرهنگ عمید

کوچک تر.

معنی کلمه کهتر در فرهنگ فارسی

کوچکتر
( اسم ) درختی است از تیر. ساپنداسه و از رد. دولپه ییهای جدا گلبرگ که در بلوچستان و اطراف خاش روید هلو کوهی .

معنی کلمه کهتر در ویکی واژه

خردتر، خردسال، فرزند کوچکتر. نبودش پسندیده بخش پدر/ که داد او به کهتر پسر تخت زر «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه کهتر

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ این نصرت دادن بواسطه ملک اکرام مؤمنانست و زیادتی نعمت بر ایشان، و سکون دل ایشان، که نظر بعضی از ایشان از حاشیه ظاهر بر نگذشته بود. پنداشته بودند که نصرت همه با عدد است. امّا آنان که نور یقین در دل ایشان جای داشت، و سرّ ایشان با وعده اللَّه آرام داشت، نظر خاصّ ایشان آنجا رسید که وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. گفته‌اند: آنجا که نصرت ملکی بود چه حاجت بعدد ملکی بود؟! همانست که جای دیگر گفت: کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ، چون باذن اللَّه گفت چه باک اگر لشکر اندک بود و عدد کم، و یاران ضعیف؟ ضعیف‌تر از لشکر مرغ نبود و قوی‌تر از اصحاب فیل نبود؟! هین تا چه رسید بایشان از آن مرغان؟! و کهتر و کمتر از پشه نیاید و جبّار طبعی قوی‌تر از نمرود نبود ببین تا چون هلاک شد، و بدست پشه‌ای درماند! تا بدانی که نصرت و هزیمت همه از خداست، نواخت و سیاست همه ازوست، و کارها همه در ید اوست و بمشیّت اوست، همین است که با سیّد اوّلین و آخرین گفت: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‌ءٌ ای سیّد! ترا از کار چیزی نیست، آن همه منم که خداوندم، من بودم و من باشم، کارها خود گزارم، راه خود نمایم، دل خود گشایم، بکس باز نگذارم. و هم ازین بابست آنچه گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملک ملک اوست، امر امر اوست، حکم حکم او، اختیار اختیار او، آن را که خواهد خواند، آن را که خواهد راند. فمن شاء عذّبه، و من شاء قرّبه، من شاء هداه و من شاء اغواه.
پس از قتل نادر در ۱۱۶۰ق/۱۷۴۷م عادل شاه به حکومت نشست، اما برادر کهترش ابراهیم شاه که حکومت ایالات مرکزی ایران را بر عهده گرفته بود، با پادشاه جدید به کشمکش برخاست. وی هنگامی که روانه آذربایجان شد، ابوالفتح‌خان را که در آن زمان سمت بیگلربیگی مرو شاه‌جان را بر عهده داشت، به حکومت اصفهان، کاشان، برگماشت.
مگر کاو ببخت تو بهتر شود چو من پیش تخت تو کهتر شود
نزد من کهتر آمدند امروز خواجه پیر و کودکی ساده
قوی دلست به عدل تو کهتر و مهتر توانگرست ز جود تو بنده و آزاد
ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو
نبینم همی در سرش کهتری نیابد کس او را بفرمانبری
خردمند شاهی و ما کهترا تو چشم خرد باز کن بنگرا
گرم بر سر افتد ز تو سایه‌ای سپهرم بود کهترین پایه‌ای
تا رفته رفته پرسشی از حال من نمود هم زان قبل‌که مهتری از حال‌کهترا
به بارگاهش اگر بنگرد سپهر برین برد نماز که این مهترست و من ‌کهتر