معنی کلمه کهتر در لغت نامه دهخدا
تو از بنده بندگان کهتری
به اندیشه دل مکن مهتری.فردوسی.ور خواجه اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میَش مه دهی و هم قدحش مه.منوچهری. || فرودست. زیردست. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پست تر درشأن و مقام. ادنی در مکنت و منال :
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان.فردوسی.همیشه حال چنین باد و روزگار چنین
امیر شاد و بدو شاد مهتر و کهتر.فرخی.بنهادندشان قطارقطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر.فرخی.مر مهترانشان را زنده کنی به گور
مر کهترانشان را مرده کشی به دار.منوچهری.چشم کهتران به لقای وی روشن شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر.( ویس و رامین ).اگر زلت نبودی کهتران را
عفو کردن نبودی مهتران را.( ویس و رامین ).هیچ مشاطه ای جمال عفو... مهتران را چون زشتی جرم کهتران نیست. ( کلیله ودمنه ).
کهتری را که مهتری یابد
هم بدان چشم کهتری منگر.خاقانی.مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.خاقانی.مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.خاقانی.چون گشایند اهل همت دست جود
کهتران را پای بست خود کنند.خاقانی.پس بدان مشغول شو کآن بهتر است
تا ز تو چیزی برد کآن کهتر است.مولوی.چنان است در مهتری شرطزیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.سعدی ( بوستان ).اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. ( گلستان ). || خادم. چاکر. بنده. نوکر. فرمانبردار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :