معنی کلمه کنیت در لغت نامه دهخدا
ای بوالفرخج ساده همیدون همه فرخج
نامت فرخج و کنیت ملعونت بوالفرج.لبیبی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).به نام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.عنصری ( از یادداشت ایضاً ).هر مدیحی کو بجز بر کنیت و بر نام اوست
خود نه پیوندش به یکدیگر فراز آید نه ساز.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 44 ).اسب وی به کنیت خواستند و به تعجیل مرتب کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380 ).
به نام آدم و کنیت ابوالبشر بد او
که او ز روی زمینست از اوست اصل بشر.ناصرخسرو.بر نگین خاتم او تا ابد
کنیت شاه اخستان باد از ظفر.خاقانی.حرز امت محمد آنکه ز حلم
کنیتش دهر بوتراب کند.خاقانی.به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنیت او برگ و بار می سازد.خاقانی.نخستین مرغ بودم من در این باغ
گرم بلبل کنی کنیت وگر زاغ.نظامی.کنیت سعدی فروشستم ز دیوان وجود
پس قدم در حضرت بی چون مولایی زدم.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 792 ).