معنی کلمه کنگ در لغت نامه دهخدا
آن خسیس از نهایت خست
کنگ کنجشککی بکس ندهد.؟( از فرهنگ رشیدی ). || از درختان ، به معنی شاخ باشد. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). شاخ درخت. ( غیاث )( ناظم الاطباء ). || مجازاً به معنی شاخ نبات ( خوردنی ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
بر کنگ نبات آنکه در این شیشه کره بست
در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست.بسحاق اطعمه ( از حاشیه برهان ایضاً ).
کنگ. [ ک ُ ] ( ص ) مرد سطبر و قوی هیکل. ( برهان ) ( جهانگیری ). فربه و قوی هیکل. ( غیاث ). مرد قوی هیکل. ( فرهنگ رشیدی ). مردمان قوی هیکل. ( انجمن آرا ). مرد شناور استوارخلقت بزرگ جثه. ( ناظم الاطباء ). پسر جوان . ( از فهرست ولف ) :
همان کنگ مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.فردوسی ( از انجمن آرا ).|| امرد و جوان شوخ و گستاخ. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بیخ و بن خوشه خرما. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). خوشه خرما. ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ): بُسر؛ کنگ خرما. ( ملخص اللغات حسن خطیب ).
کنگ. [ ک ِ ] ( ص ) پسر امرد درشت قوی جثه. ( برهان ). امرد قوی جثه. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). پسر امرد بی اندام و بدشکل بزرگ جثه. ( ناظم الاطباء ). امرد بزرگ و قوی تن. امرد بزرگ وقوی قالب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
داری کنگی کلندره که شب و روز
خواجه ما را ز کیر دارد خشنود.منجیک ( از یادداشت ایضاً ).کنگی بلندبینی کنگی بلندپای
محکم سطبر ساقی زین گردساعدی.عنصری ( از یادداشت ایضاً ).بل نه رجالند که رحال رجالند
کنگ نگوید که نه رجال رحالیم.ناصرخسرو.هر یکی با دو کنگ سبزارنگ
سر از آن کور چار چون خرچنگ.سنایی ( از انجمن آرا ).قاضی تو اگر پند برادر بپذیری