معنی کلمه کنشت در لغت نامه دهخدا
ز سرگین و دستار و زربفت و خشت
همی گفت با سفله مرد کنشت.فردوسی.پدر دیر او بود و مادر کنشت
نگهبان و جوینده خوب و زشت.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2385 ).مست را مسجد و کنشت یکیست
نیست را دوزخ و بهشت یکیست.سنائی.اگر رأی جهان آرای فیروزی مرا فیروزی اقطاع مابین الحصنین فرموده بنای کنشتی و سرایی اطلاق فرماید در جهانداری و بختیاری همانا کمال عاطفت افزاید. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 19 ).جهودان را کنشت است و ترسایان را کلیسیا و گبرکان را آتشگاه. ( تاریخ سیستان ). و در شارستان مرو کنشتی بنا کرد و آن کنشت به نزدیک بنی اسرائیل بنای بزرگوار بود. ( تاریخ بیهق ص 22 ).
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا.خاقانی.دوزخی افتاده به جای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت.نظامی.به عقیدت جهود کینه سرشت
مار نیرنگ و اژدهای کنشت.نظامی.کنشت و کلیسا خراب کردند. ( کتاب النقض ص 510 ).
وان دگر بهر ترهب در کنشت
وان دگر بهر حریفی سوی کشت.مولوی.هین چه راحت بود زان آواز زشت
کو فتاد از وی به ناگه در کنشت.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 336 ).ترا آسمان خط به مسجد نوشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت.سعدی.همه کس طالب یار است چه هشیار و چه مست