معنی کلمه کنس در لغت نامه دهخدا
کنس. [ ک ُ ن ُ ] ( اِ ) ازگیل است که در گیلان و مازندران ، کنس و کونوس و کنوس می خوانند. ( جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 234 ). و رجوع به ازگیل شود.
کنس. [ ک ُن ْ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) ستاره های سیاره بدان جهت که همچو آهو به مغیب درآید یا همگی ستاره به حکم آنکه به شب آشکار شود به روز پوشیده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ستارگان متحیره. ( ترجمان القرآن ) : الجوار الکنس. ( قرآن 16/81 ). ج ِ کانس. و آن پنج ستاره است محترقة: زحل ، مشتری ، مریخ ، عطارد و زهره ، سیارگان جز شمس و قمر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || فرشتگان. || گاوان وحشی. || آهوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کنس. [ ک ُ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کِناس. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به کناس شود.
کنس. [ ک ِ ن ِ ] ( ص ) شخص لئیم و ممسک. کسی که از خرج کردن پول خودداری می کند. خسیس. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ). آنکه صرف کردن مال برای او دشوار است. که عطا یا رد مال دیگران بر وی سخت گران و صعب باشد. سخت لئیم. سخت خسیس. بالئامت. سخت پول دوست. که به سختی از او پول توان گرفت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خسیس. ممسک. ( فرهنگ فارسی معین ).