معنی کلمه کندی در لغت نامه دهخدا
کندی. [ ک ُ ] ( حامص ) کند بودن. آهستگی. بطء. مقابل تندی و سرعت. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل تندی. درنگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).سخنها شنیدی تو پاسخ گزار
که کندی نه خوب آید از شهریار.فردوسی.ز من بر دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار.فردوسی.بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی.( ویس و رامین ). || کلالت. کلول ( در شمشیر و جز آن ). مقابل تیزی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نابرائی. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن شمشیر دولتی که کندی و ایستادگی نمی داند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ).
- کندی دندان ؛ حالتی که در دندانها پدید آید از خوردن چیزی ترش. ( ناظم الاطباء ).
|| خدارت و سستی. ( ناظم الاطباء ). ضعف. ناتوانی :
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی.نظامی.- کندی بصر ؛ کم شدن بینایی چشم. ضعف بینائی.
- کندی بینایی ؛ متش. ( منتهی الارب ). تاریکی چشم. ( ناظم الاطباء ).
|| نرمی. خلاف خشونت. ضد تندی :
ز مهردل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی.( ویس و رامین ).|| بلادت. کندفهمی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).حماقت. ( ناظم الاطباء ).
کندی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) منسوب است به کند، از قراء سمرقند. ( لباب الانساب ) ( الانساب سمعانی ).