کندنی
معنی کلمه کندنی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کندنی
یکی باره زافکندنی شد بلند به گردش وی اندر میان چله بند
کار تو اینست اندر ماه و سال گاه در جان کندنی گاهی مبال
دگر به یاد که در کوه کندنی فیّاض؟ که نالة تو به آواز تیشه میماند
مر ترا زین نماز نز سر دل نیست جان کندنی مگر حاصل
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی
گرچه عالم را ازیشان چاره نیست این سخن اندر ضلال افکندنیست
خشت اگر زرین بود بر کندنیست چون بهای خشت وحی و روشنیست
چنان که عیسی (ع) می گوید، «یا حواریان! دعا کنید تا خدای سبحانه و تعالی جان کندن بر من آسان کند که چندان از مرگ می ترسم که از بیم مرگ بمیرم». و رسول (ص) ما در آن وقت می گفت، «اللهم هون علی محمد سکرات الموت». و عایشه می گوید، «جان کندن آسان بود بدان هیچ امید ندارم. از صعبی جان کندن رسول (ص) که دیدم و در آن وقت می گفت، «این ارواح از میان استخوان و پی من بیرون آوری. بر من آسان گردان این رنج را و رسول (ص) صفت درد آن همی کرد و می گفت: هم چون سیصد ضربت است به شمشیر هر جان کندنی». و گفت، «آسان ترین مرگ هم چون خسک است که در پشم آویزد که ممکن نبود که به آسانی از وی بیرون آید».
هم برون افکن هر آنچ افکندنیست در میا با آن که این مجلس سنیست
نوری نمانده است به چشم ستارگان افکندنی شده است سر این چراغها