معنی کلمه کندنه در لغت نامه دهخدا کندنه. [ ک ُ ن ِه ْ ] ( نف مرکب ) از: کُند ( کنده ) + نه ( مخفف نهنده ). که کند ( پای بند ) نهد. پای بندنهنده.که کنده بر پای نهد تا مانع فرار گردد : میل کش چشم خیالات شوکندنه پای خرابات شو.نظامی.رجوع به کند شود.
جملاتی از کاربرد کلمه کندنه از بر خود افکند در سینه کندنها برون هست از نامی من عاصی نگین را بسکه عار اگر رحم آورد بر مرغ صیاد رود دام و فکندنهاش بر باد